نویسنده:مهدی پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳ ساعت: ۱۳:۵۳
محمد مختاری, [18.04.24 12:46]
محمود رزمنده
به بهانه روز ارتش
شهید محمود رزمنده یکی از درجه داران ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که در روز های آغازین جنگ تحمیلی به اسارت بعثی ها گرفتار شده بود ابتدا به اردوگاه رمادی واز آن جا به موصل یک منتقل شده بود
مرحوم رزمنده ظاهری بسیار آرامی داشت وساکت بود با کسی کاری نداشت وسرش در لاک خودش بود ولی در آرامی کامل دست به کارهایی می زد که قابل باور نبود بعدها به او لقب شاه کلید دادند هرچه در قفل شده ای بود به دست رزمنده باز می شد او با لباس مبدل به طبقه دوم اردوگاه که ورودی هایش مسدود بود می رفت و به اتاق ها سر می زد و بدنبال رادیو و اشیا مورد نیاز بود اکثر تلاش او برای رادیو وباطری رادیو بود و همچنین انبار هوایی که در گوشه های اردوگاه بود تا این که او را لو دادند ودفعات مکرر برای باز جوئی وشکنجه بردنش ولی او مردانه مقاومت می کرد وحرفی نمی زد فقط شکنجه می شد وهیچی نمی گفت از جمله کسانی که در جریان لورفتن آتش سوزی انبار تا حد مرگ شکنجه شد ولی لب باز نکرد رزمنده بود علی حسین جمالی می گفت وقتی به همراه شهید فاتح بالا بودیم رزمنده نیز بالا بود او را روزی چند بار شکنجه می کردند وقتی از اتاق شکجنه می آمد شروع می کرد به مالش داند جای کابل ها و می گفت اگر مالش بدهیم سیاه نمی شود و ورم نمی کند بعد از چند روز بدون این که لب به اعتراف باز کند وحرفی بزند او را آوردن پائین
یکبار دیگر پائیز سال شصت یک؛ یک رادیو لو رفت وبعثی ها رادیو را پیدا کردند ویک فرد خود فروخته ای چند نفری را بعنوان این که این افراد از رادیو خبر دارند به عراقی ها معرفی کرده بود که از جمله آنها مرحوم رزمنده بود آن روز بسراغ بنده نیز آمدند
مرغ طوفان(افسر بازجو) مرحوم رزمنده را نشانده بود کنار در اتاق شکنجه
ویک در میان او را شکنجه می کرد یعنی یک نفر شکنجه می شد می آمد بیرون مرحوم رزمنده می رفت داخل شکنجه می شد می آمد بیرون ونفربعدی مرفت می آمد بیرون دوباره نوبت رزمنده بود مرغ طوفان می گفت من مثل افرادقبلی نیستم که نتوانستند از تو اعتراف بگیرند من اینقدر تورا شکنجه می کنم تا اعتراف کنی یا به میری
رزمنده می گفت سیدی چه بگویم تو بگو من چه بگویم من همان را می گویم
مرغ طوفان می گفت بگو رادیو دست گیست
رزمنده همان را تکرار می کرد ومی گفت رادیو دست کیست
فریاد مرغ طوفان بلند می شد
قشمار ازمار داری من مسخره می کنی
بگو رادیو کجاست
رزمنده می گفت نمی دانم
این سناریو بیش از ده بار تکرار شد
و رزمنده لب باز نه کرد تا غروب شد وهمه را آوردند
پائین و فرستادن آسایشگاه
گرچه آن روز مرحوم رزمنده لب باز نکرد
ولی آن شکنجه ها اثر خود را گذاشت وچند سال بعد
از اسارت مرحوم رزمنده پرکشید
و به یاران شهیدش پیوست واز دنیا رفت وگمنام بود
وگمنام هم رفت روحش شاد یادش گرامی باد.
🇮🇷🇮🇷🌺🌺🌹🌹
پیام کپی شده از ارسالی آزاده بزرگوار
جناب آقای حاج علی علیدوست قزوینی