رهبرانی که اقتدار حکومت خود را در فقر و بدبختی مردمانشان می دیدند
وصيت منصور دوانيقي(يکي از حاکمان سلسله عباسيان) به فرزندش محمد، در سال ۱۵۸ هجري قمري: « من مردم را به طُرُقِ مختلف، رام و مطيع ساختهام. اکنون مردم سه دستهاند: «گروهي فقير و بيچارهاند و هميشه دست نياز به سوي تو دراز خواهند کرد، گروه ديگر، متواري هستند و هميشه بر جان خود ميترسند، و گروه سوم در گوشهي زندانها به سر ميبرند و آزادي خود را فقط از رهگذر عفو و بخشش تو آرزو ميکنند. وقتي که به حکومت رسيدي، خيلي به مردم، در طلب رفاه و آسايش، ميدان نده.» ( تاريخ يعقوبي ، جلد ۳، صفحه ۱۳۳)
نصیحت آغا محمدخان قاجار به ولیعهدش فتحعلی شاه: « رعیت چون آسوده گردد در فکر عزل رئیس و ضابط افتد و علی هذا القیاس . چون عموم اهالی ملک را فراغت روی دهد به عمال و حکام تمکین نکنند و در فکرهای دور و دراز درافتند، این گروه فرومایه را باید به خود مشغول کردن که از کار رعیتی و گرفتاری فارغ نگردند؛ و الا کار زراعت و فلاحت نقصان یابد و توفیر در غله و حاصل ضعیف شود و قحط پدیدار آید و لشکری از کار بیفتد و فسادهای عظیم روی دهد و ملک از میان برود... ارباب زراعت و فلاحت باید چنان باشد که هر ده خانه را یک دیگ نباشد تا به جهت طبخ آشی یک روز به عطلت و انتظار بسر برند و الا رعیتی نکنند و نقصان در ملک روی کند...