آمار اسیر6155
باسلامباسلامباسلامباسلام
https://uploadkon.ir/uploads/82a325_25999999999999.png قالب وبلاگ
///////در این شرایط سخت اقتصادی ومعیشتی غمخوار و مدد یار هم باشیم لذا هرکس تولیدی یا محصولی دارد یا توان عرضه کالایی یا محصولی دارد که می تواند برای سایر همرزمانش ارسال و با قیمتی منصفانه گره ای از مشکلات ایثارگران بگشاید بسم الله

سلام

لطفا مطالعه بفرمایید و خودتان قضاوت کنید.

این داستان واقعی است

و در مورد زندگی من اتفاق افتاده است .

من بعد از سال ۵۷ که خدمت نظام وظیفه خودم را ( سپاه دانش) بودم .به دیپلمه بیکار تبدیل شدم .به عملگی متوسل شدم چون ازدواج کرده بودم .همسرم درست در روز رحلت ایه الله طالقانی موقع وضع حمل اش بود .من فقط ۱۰۰ تومان پس انداز داشتم .تصمیم گرفتم همسرم را به بیمارستانی در لنگرود ببرم . آن موقع بنز مشکی مسیر رشت_چالوس مسافر کش بودند .راننده مرا و همسرم و مادرم را سوار کرد .وقتی داستان خودم را گفتم .فرمود چرا خانم ات را به بیمارستان حمایت مادران رشت نمی بری ؟ نمی دانستم آن بیمارستان حمایت مادران فرح پهلوی است .اون فکر کردم پول ام کفایت نمی کند . راننده گفت اگر راضی باشی برویم رشت .گفتم باشه . ما رو یک راست برد بیمارستان .و پرستار با تخت روان همسرم را از من تحویل گرفت و یک کارت و پاکتی که یک نخ به آن بسته بود به من داد گفت فردا تلفن بزن بیا نوزاد ات را ببر . با مادرم با همان بنز به رودسر بر گشتم .در راه در ماشین پاکت را باز کردم .۵۰ تومان پول بود .و یک کارت که حاوی شماره تلفن بیمارستان و کد پذیرش بود . وقتی راننده ما را رودسر پیاده کرد گفتم کرایه اش چقدر است .گفت گرفته ام .و به تو هم ۳۰ تومان هدیه تولد نوزاد داده اند .فهمیدم .اگر برای آن هم (نان) داشت .خواستم خدا حافظی کنم .گفت فردا ساعت ۲ بعداز ظهر در همین جا منتظر شما هستم برویم نوزادت را بیاوریم . با مادرم فردا آمدیم و سوار بنز او شدیم و رفتیم بیمارستان ‌ و من منتظر بودم که پرستاری شماره ای را خواند و من متوجه نشدم که همان شماره داخل کارت است .چند بار خواند و با مهربانی به طرف چند نیمکت رفت و اسم دخترم را بزبان می آورد. من متوجه شدم گفتم دختر منه .گفت بیا .نوزاد ات را با مادرش ببر .خوشحال شدم و با مادرم رفتیم داخل بخش .یک ساک هم به من دادند .و قسمت پرستاری یک کتاب به من داد که تحت عنوان(چگونگی نگهداری نوزاد) که مصور بود .از درب بیمارستان خواستیم خارج شویم .نگهبان به ما تبریک گفت و به دخترم که نوزاد بغلش بود گفت .تا جاییکه امکان دارد شیر مادر استفاده کند و راننده پیاده شد و یک کارتن بزرگ را در صندوق عقب گذاشت .از او پرسیدم توی اون کارتن چی بود .گفت ۲۴ عدد شیر خشک .گفتم چقدر شد. .گفت هدیه فرح پهلوی به مادران است . و امروز .....قضاوت با شماست . هم ۱۰۰ داشتم و هم ۵۰ تومان و هم ۲۴ عدد شیر خشک و هم نوزاد سالم .(این عزت است یا ذلت؟)

[ جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴ ] [ 11:46 AM ] [ اسیر6155 ] [ ]
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

اینجانب درعملیات والفجر مقدماتی دربهمن ماه   سال 1361درشیب میسان اسیر شدم.
شماره کارت اسارت من 6155بود.برداشت مطالب فقط با ذکر منبع بلامانع است .
بازدیدکنندگان عزیز مسئولیت نظر های داده شده به عهده فرد نظر دهنده می باشد
وارتباطی با مدیر وبلاگ ندارداکثرمطالب جنبه خبری دارد وبه منزله همفکری وهمسویی با فرد نظر دهنده ویا ارائه دهنده مطلب  نیست.
درضمن یادآوری کنم درصورت قطع شدن بلاگفا دوستان می توانند به آدرس
asir6155.blog.irمراجعه نمایید.باتشکرازهمه شما عزیزان که به ما سر می زنید
وبرای دریافت لینک هم باما درتلگرام باشماره09214154643 مدیرسایت درارتباط باشیدوآدرس کانال ما رابیاد داشته باشید
لینک دوستان
لینک های ویژه
موضوعات وب
خرید آسان
امکانات وب
/////////////////////////// //////////////////////
پربازدیدترین مطالب

کد پربازدیدترین

///////////////////////// ///////////////////////// //////////////////////////// ////////////////////// /////////////////////// //////////////////////// //////////////////////// ////////////////////
دانلود آهنگ جدید